مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
بـیـگــانـه نـیـسـتـم، ولـی بـیلـیـاقــتـم در نوکری به محضرتان کم سـعـادتم کم گـفـتهام ز غـربـت و تنـهـایی شما من را بـبـخـش خـواهـر آقـای کـربلا تو بیکـرانترین نفسِ خواهرت شدی در شام و کوفه یار و کَسِ خواهرت شدی تو پا به پای زینب و یک کاروانِ عشق غربت کـشـیـدهای دَمِ دروازۀ دمـشـق در کـربـلا مقـابلِ چـشمانِ مضطـرت پـاشـیـده شد ز هم، تَنِ پـاکِ بـرادرت رأسِ بـریـده دیـدهای و نـیـزه دیـدهای کِی از حسینِ بیکفـنت دل بریدهای؟! هم کَعبِ نیزه خوردهای از نانجیبها هم دیدهای حکـایتِ شَیبُ الخَـضیبها گودال رفتهای و غـمش را چـشیدهای تو کـمتر از مـصـیبتِ زینب ندیـدهای همـراهِ فاطمه به سر و سینه میزدی حـرفی ز بیکـسیِ خود اما نـمیزدی بـانوی کـربـلا، سر و جـانم فـدایـتـان من را بـبـخـش، کـم بـنـوشتم برایـتان اصلا خودِ تو خواستهای اینچنین شود تا زیـنبت یگـانـه صبـورای دین شود مانندِ مجتبی که خودش را غریب کرد ذکرِ حسین را به دو عالم مُجیب کرد مانند او که خواست حسینی شود جهان میخـواست کـربـلا بشود قـبـلۀ زمان بــانـو تـو هـم فـدایـیِ ایـمـانِ زیـنـبـی محـوِ صدای گرمِ حسین جانِ زیـنـبی ای کوثرِ علی، تو خودت جانِ عـفتی هم کُفْوِ زیـنبی و تو هم کوهِ عـصمتی لطفـت هـمیشه شاملِ احـوالِ نوکـرت جـایم بـده به زیرِ پَرَت، جانِ مـادرت |